اختلاف

ساخت وبلاگ
نه از دیشب، از دیروزاگه خدا بخواد میخوایم بریم مشهد، آخر ماه، بابا کلا یه آدمیه که دو دله و راحت تصمیم نمیگیره، اگه هم تصمیمی بگیره دوست داره همون تصمیم خودش اجرا بشه و یه مقداری یه دنده س، البته اگه بخوام از حق نگذرم خیلی وقتا من و خواهر کوچیکم تونستیم نظرش رو عوض کنیم، ولی الان ماجرا از این قراره:تصمیم گرفتیم باهم بریم مشهد، قرار شد بلیط رفت و برگشت بگیریم و من بلیط گرفتم برا چارتامون، بلیط رفت و برگشتبعد قرار بود هتل رزرو کنیم، به چنتا هتل زنگ زدم و قیمت پرسیدم، بعد بابا گفت نه نمیخواد هتل رزرو کنی :/گفت اینا گرونه، خودمون میریم اونجا قیمتا رو مقایسه میکنیم بعد یه هتل میریمبعد یه ذره مامان گیر داد خب آخرش بگو هتل میخوای یا نه بعد بابا بهم ریخت و از کوره در رفت بعدم از خونه رفت بیرونالان یادم میاد که شب قبلش هم بی حال شده بود و هی میگفت من دارم میمیرم حالم بده(میدونستم استرس داره اما نمیدونستم چرا!)امروز صب تلفنی با مامان حرف زدم گفت میدونی چرا حالش بد بود؟ گفتم نه! گفت بخاطر حرفای پریروز! احساس میکنه ما میخوایم پولاشو برداریم فرار کنیم! :)حالا ماجرا چیه:(چند روزه مامان تو فکر اینه که بابا پولایی که پس انداز میکنه رو خُمسش رو نمیده، من زنگ زدم دفتر مرجع، گفت یا باید یک پنجمش جدا شه یا اینکه بده واسه مهریه خانومش، در این صورت خمس بهش تعلق نمیگیره، منم سر سفره ناهار اینا رو واسه بابا گفتم، اولش خیلی استقبال کرد و گفت من همون کاری رو میکنم که شما دوست دارید، بعد از چند ساعت شب حالش بد شد و هی میگفت دارم میمیرم حالم خوب نیست! نگو وقتی بهش گفتیم مهریه مامانو بده حالش بد شده بود:) بعد هم صبش کلی مامان باهاش حرف زده بود باز یکم حالش بهتر شد، باز دوباره ظهر که ماجرای هتل گرفتن و ای اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 21:11

امروز مسئول شیفت بودمطبق معمول همیشه رفتم به اتاقا سرکشی کنم ببینم هر عمل چقد دیگه ادامه دارهوارد اتاق شدم و گفتم بچه ها چقد دیگه تمومید؟ دکتر یه نگاهی به من کرد و دوباره روشو کرد اون طرف!دوباره گفتم چقد دیگه تمومید؟ من باید بدونمبرگشت سمتم و گفت الان مقصر کیه؟!(یه وسیله برای مریض میخواستن و باید از قبل درخواست میدادن، درست پیگیری نکردن مریضشون خوابید بدون وسیله!)یه لبخند کوچیک زدم و گفتم مقصر؟ دقیقا شما! :)یه چشم غره رفت و دوباره روشو کرد اونطرف و گفت زهرمااار! منم خندیدم و گفتم والا! وسیله نیس مریض خوابیده مقصرکیه؟! منم؟!یکی از بچه های بیهوشی گفت بله خانم مسئول! شما الان مسئولی و باید پاسخگو باشی! چرا پیگیری نکردی؟! منو میگی آتیش گرفتم گفتم ببخشید که من وظیفه بقیه رو درست انجام ندادم! سعی میکنم دیگه تکرار نشه!و از اتاق اومدم بیرون!اینا گذشتیه ساعت بعد با بچه ها نشسته بودم استیشن واسشون تعریف میکردم که آره ریحانه دیوونه بجا طرف منو بگیره طرف دکتر رو گرفته و گفته مقصر منم!! آخه به من چه!! مگه من خبر دارم تو واسه عملت چی میخوای چی نمیخوای! مقصر تمااام اینا یه شخصه به نام آقای فلااااانیییی(حالا دارم با عصبانیت و بلند بلند داد میزنم فامیلشو میگم!)دکتر فلانی(یه دکتر دیگه) با اون همه دبدبه و کبکبه میدونست مریضش چی لازم داره، بیمه مریض چیه، مریض هزینه وسیله رو پرداخت کرده یا نه، چنتا دیگه از فلان وسیله ش تو داروخونه بیمارستان موجوده، با اون تعداد وسیله چنتا عمل دیگه رو میتونه راه بندازه و کدوم مریضاشو باید کنسل کنه! بعد ایشون میگن تقصیر ماست! نه عزیزم خودت خراب کردی باید جمعش کنی!عاغا من صدامو انداخته بودم رو سرم داد میزدم که آره فلان و بهمانهبعد یهو دکتر با سر پایین از تو اتاق پشت اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 12:04

خیلی سخته، سخته وقتی همکارت باهات بد حرف میزنه با اینکه زبونشو داری برینی بهش و داد و بیداد کنی ولی این کار رو نکنی، وقتی میتونی غیبت کنی پیش همکارات و دوستات و مطمئنی اونا هم طرفتو میگیرن این کار رو نکنی، سخته که اگه این اتفاق رو واسه دوستات تعریف کنی و بگی فلانی این کار رو کرد و من سکوت کردم میدونی که اونا با تعجب نگات میکنن و میگن اسکلی؟! چرا نزدی دهنشو صاف کنی؟! میدونی؟ اونی که بهم انرژی و قدرت میده که سکوت کنم و آروم باشم فکر کردن به یه جمله س: لاحول ولا قوة الا بالله!میدونی ینی چی؟ بذار توضیح بدم!لا حول ولاقوة الا بالله ینی هیچ نیرویی نیست الا چیزی که خدا بخواد!نه اینکه نیروهای دیگه ای هستن اما ضعیف ترن! نه اینکه نیروی خدا هست اما گاهی هست و گاهی نیست! نه اینکه نیروی خدا هست اما مستقل از نیروی خدا بقیه هم کار خودشونو میکنن! نه! ینی هیچ نیرویی نیست الا بالله!وقتی به این فکر میکنم (و به درستیش اطمینان صددرصد دارم) دیگه از اینکه همکارم باهام بد حرف بزنه نباید دلخور بشم، چون توی ذهنم اونقدر کوچیک و حقیره که ارزش اینو نداره که روز منو خراب کنه، که بخوام در مقابل منم صدامو بالا ببرم و بتوپم بهش و سعی کنم حقشو کف دستش بذارم، (البته در یه مواقعی باید با طرف مقابل برخورد کنی و جلوشو بگیری تا جلوتر نره، اما این مورد جز اون موارد نیست، چون اگه منم باهاش همراه میشدم و دعوا میکردم میشدم یکی عین خودش)، حقی از من نخورد که بخوام حقم رو پس بگیرم، (وگرنه باید میگرفتم)، فقط باهام بد حرف زد، پس تا جایی که تونستم حرفی نزدم و سعی کردم ماجرا تموم شه، میدونی، الان احساس میکنم بزرگتر از اونم، احساس آرامش دارم در صورتی که قبلا خیلی وقتا توی همچین موقعیتی احساس سرخوردگی، اعصاب خوردی، و احمق بودن اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 13:46

حالم خوب نیست! الکی! واسه اتفاقی که نیفتاده استرس دارم. البته شاید کس دیگه ای هم جای من بود اینجوری میشد، بعد از اون تجربه ای که برای خواهرم داشتیم و بیمارستان بستریش کردیم الان که دوباره قراره برای چک دوباره ی پالس های عصبی گهگاهی که داره ببریمش پیش نورولوژ که چکش کنه بیقرارم، از طرفی هم با قطع داروهاش مفاصلش ورم کرده و درد داره همش. دلم نمیخواد بستریش کنم بیمارستان، دلم نمیخواد دکترا بگن باید بستری بشه، چند شبه دارم حدیث کسا میخونم و از حضرت فاطمه میخوام که برای شفای خواهرم پیش خدا یه کاری بکنه. یه حدیث از خوندم که میگفت ظن و گمان هایی که به ذهن آدم میاد دروغ ترین دروغ هاست. بارها و بارها دیدم که فکرای بد کردم و اتفاقای خوب افتاده، اما بازم عبرت نمیگیرم و با هر اتفاقی استرس میگیرم و حالت تهوع.خدایا به حق این اذونی که داره صداش از تو کوچه خیابون میاد و به حق حضرت فاطمه فردا مامانم و خواهرم حالشون خوب باشه و با خبرای خوب برگردن اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 13:46

یکی از پسرامون (منظورم از همکارامون) پسر خوبیه، نه در حد کراش، ولی به دلم میشینه، یکی دو بار با هم بیرون رفتیم(دسته جمعی)، توی واتساپم گهگاهی راجب مسائل کار (با شوخی و خنده) حرف میزنیم اما هیچ وقت فراتر نرفتیم، چندبار سعی کرد با اسم کوچیک صدام کنه ولی وقتی دید بازخورد مناسبی نگرفت بیخیال شد. پسر موجه و موقریه، اسمش رو میذاریم(مثلا) رضا! میخوام این صحنه رو تصور کنین و نظر بدین(مخصوصا پسرا) :داشتم رد میشدم از تو راهرو، یهو رضا با خنده گفت تحویل نمیگیری خانومِ فلانی(فامیلیم) گفتم اختیار دارین این چه حرفیه! گفت: نه والا قبلا بیشتر تحویل میگرفتی الان نگاهم نمیندازی اصن!خندیدم گفتم اینجوری نگو، اگه ... داشتم ادامه میدادم که یکی دیگه از پسرامون پرید وسط با اشاره به من گفت این!؟! این کیه که توجه کردن و نکردنش مهم باشه آخه!با لحن خنده و آروم گفتم فلانی مراقب حرف زدنت باش ها! این ب درخت میگن!رضا یهو برگشت یقه شو گرفت گفت بار آخرت باشه اینجوری باش حرف میزنیا!!!یه بار دیگه دهنتو باز کنی با من طرفی!!سه تامون خندیدیم، ولی راستش من جا خوردم! چرا با رفیقش اینجوری حرف زد! پسر جوگیر و معرکه بگیری هم نیس! آرومه معمولا! همچین رفتاری ندیده بودم ازش! خودمون هم تنها نبودیم آخه! یه راهروی پر افت و آمد، که مطمئنم چنتا از همکارامون هم دیدن و لبخند محوی زدن و رد شدن! منم خودمو زدم به اون راه و رفتم!ولی چرا اینجوری کرد؟ به نظرتون منظوری داشت؟! اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 13:46

و گفت خواهرم حالش بد شده و بردنش icu !!!tia کرده بود!!! یه دختر ۲۴ ساله!! وقتی تلفن رو قطع کردم تو حال خودم نبودم. گریه میکردم جیغ میزدم انقدر حضرت فاطمه رو صدا زدم که دیگه نا نداشتم، اونقدر خواهرم رو دوست دارم که حاضرم خودم بمیرم ولی برای اون اتفاقی نیفته.در به در توی بیمارستانا میگشتیم و میخواستیم جای دیگه بستریش کنیم، چون گفتن اگه عمل لازم داشته باشه توی اون بیمارستانی که بستری هست نمیتونه بمونه، چون عمل نمیکنن اونجا. یه هفته خواب و خوراک نداشتم، اونقدر بالا اورده بودم که دلم و روده م قاطی شده بود، بابام دوبار تو اورژانس فینت کرد و مردم بلندش کرده بودن، نه من نه مامانم نه بابام هیچکدوم تو حال خودمون نبودیم، نمیفهمیدیم چطور شب رو صب میکنیم. گردنش با یه پوزیشن بد و هایپراکستنشن درد گرفته بود و بی حرکت مونده بود و حدود یه ساعت بعد دچار علائم tia شده بود. همی پلژی و عدم بلع و تکلم!!! اینکه پوزیشن بد گردن چه ربطی به tia داره خودمم نمیدونم ولی همینقدر میدونم که منو مامان بابام داشتیم مرگ رو به چشممون میدیدیم، خواهرم اونقدر مهربون و دوست داشتنیه که با فرشته ها فرقی نداره، نه اینکه چون خواهرمه میگم، چون چیزایی دیده و حس میکنه که هرکسی قادر به درکش نیست، با اینکه از من کوچیکتره درکش بالاتر از منهوسط اون گریه هامون پشت در آی سی یو به مامانم گفتم حواست باشه که هرچقدر هم گریه کردی به خدا شکایت نکن! نگو چرا! خدا ارحم الراحمینه. هیچوقت کاری به ضرر بنده هاش نمیکنه. مامانم عین بارون گریه میکرد و میگفت باشه. سعی میکنم شکایت نکنم. دلم به حال خودم و خونوادم میسوخت، خواهرم همه ی دارو ندارمونه، اگه از دستمون میرفت حاضر بودیم بمیریم ولی دیگه خونه رو بدون خواهرم نبینیم.واسش احتمال آسیب عروق گرد اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 13:54

امروز سر عمل بودم دیدم پیام داد تو واتس و بخاطر رفتارای دیشبش عذرخواهی کردهرفتم تو اتاقی که شهره سر عمل بود، پیام پوریارو نشونش دادم گفتم ببین عذرخواهی کرده شهره گفت غلط کرده‌ باید یاد بگیره چجوری حرف بزنه و رفتار کنه با دخترا.گفتم پس من چیزی که تو دلمه رو بهش میگمخندید گفت بگو، هرررچی تو دلته بریز بیرون اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 15:12

امروز سر عمل بودم دیدم پیام داد تو واتس و بخاطر رفتارای دیشبش عذرخواهی کردهرفتم تو اتاقی که شهره سر عمل بود، پیام پوریارو نشونش دادم گفتم ببین عذرخواهی کرده شهره گفت غلط کرده‌ باید یاد بگیره چجوری حرف بزنه و رفتار کنه با دخترا.گفتم پس من چیزی که تو دلمه رو بهش میگمخندید گفت بگو، هرررچی تو دلته بریز بیرون اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 74 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 12:11

فکر کن! به گذشته! به دردهایی که کشیدی. به فکر هایی که داشتی و به افسوس هایی که میخوردی و میگفتی کاش دنیا به عقب برگرده و من دوباره مجرد بشم. یادته؟ توی اون کابوس وحشتناک دست و پا میزدی و سعی میکردی خودتو نجات بدی. و گاهی پیش خودت خیال میکردی که هنوز مجردی. هنوز ازدواج نکردی و پیش خونوادتی و بدون هیچ اضطرابی باهاشون در ارتباطی. باهاشون حرف میزنی و میگی و میخندی و گردش میری. بدون اینکه بخوای به کسی جواب پس بدی. بعد از توی اون خیال یهو به بیرون کشیده میشدی و با اشک از خدا میخواستی که تو رو از اون مهلکه نجات بده. حتی چند بار آرزوی مرگ کردی! به خودکشی فکر نمیکردی چون هم میدونستی گناهه هم بخاطر خونوادت نمیتونستی دست به نابودی خودت بزنی. اما گاهی از فرط خستگی و ناامیدی ارزوی مرگ میکردی. یادته؟ الان کجایی؟ چیکار میکنی؟ خونوادت کجان؟ وضعیت روحی و جسمیت چطوره؟ ظاهرت چطوره؟ میبینی؟! همه چیز طوری برات جبران شد که انگار اون روزا فقط یه کابوس بوده! یادته فک میکردی شاید یه کابوسه و دعا دعا میکردی از اون خواب لعنتی بیدار شی؟! الان از خواب بیدار شدی! کابوس تموم شده! و طوری از زندگیت محو شده که انگار هیچ وقت وجود نداشته!وقتی جایی گیر میکنی و فکر میکنی اینجا دیگه آخر دنیاس، درست وقتی که از همه چیز و همه کس ناامید شدی، وقتی احساس کردی تنهاترین آدم روی زمینی، اون وقت منتظر معجزه باش، اگر معجزه ندیدی یعنی هنوز به آخرش نرسیدی!خدا هیچ وقت تنهات نمیذاره! و وقتی اون معجزه اتفاق افتاد، برگرد و به پشت سرت نگاه کن. ببین یه جاهایی که اشک ریختی و زار زدی که: خدایاااا! کوشی پس؟! کجایی؟ اصن وجود داری یا نه؟! میبینی که همه ی مسیر دوتا رد پا بوده، یکی رد پای خودت یکی خدا. ولی دقیقا همون جاهایی که خسته تر از هم اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 67 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 12:11

زنگ زدم به صاب خونم ازش مهلت خواستم اما مهلت نداد.(بهش نگفتم که خونم جور نشده فقط گفتم قرارداد من تا ۶ دی هست اما اگه میشه تا ۱۵ دی بهم وقت بده) قبول نکرد. کلا آدمیه که مرغش یه پا داره. سریع زنگ زدم به املاکی که قرار بود برام اون واحد رو جور کنه گفتم که صاب خونم گفته فقط تا ۶ دی وقت داری توروخدا یه جا برای من جور کن. گفت نگران نباش پیدا میکنیم برات. از اون طرف زنگ زدم به دوستم گفتم ماجرا ازین قراره بدو بگرد تو نت چنتا واحد پیدا کن که من برم ببینم. (دوستم یه مشکلی براش پیش اومد همین امروز رفت شهرستان) حالا خودم تنها باید بگردم دنبال خونه. استرس دارم ولی یه ذره آروم شدم. اما هنوز فکرم درگیره. هنوز میترسم اما به خودم نهیب میزنم که تا حالا کی کاراتو درست کرده و همیشه پشت و پناهت بوده؟! بازم زندگیتو به خودش بسپار مطمئن باش که درستش میکنه :) اختلاف...ادامه مطلب
ما را در سایت اختلاف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratesarabanoo بازدید : 67 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 12:11